شماره ١٧٥: پر تيره روزم از من بى پا و سر مپرس

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
پر تيره روزم از من بى پا و سر مپرس
خاکم بباد تا ندهى از سحر مپرس
در دل برون دل چو نفس بال ميزنم
آوارگى گل وطنست از سفر مپرس
صبح آنزمان که عرض نفس داد شبنم است
پروازم آب ميشود از بال و پر مپرس
هستى فسانه است کجا هجر و کو وصال
تعبير خوابت اين که شنيدى دگر مپرس
گشتيم غرق صد عرق ننگ از اعتبار
دريا زسرگذشت رموز گهر مپرس
ما بيخودان زمعنى خود سخت غافليم
هر چند سنگ آينه است از شرر مپرس
فرمود چاره ئى که طرف شد برنج دهر
باصندل از معامله دردسر مپرس
هر کس درين بساط سراغ خود است و بس
نارفته در سواد عدم زان کمر مپرس
دلرا بفهم معنى آنجلوه بار نيست
نازپرى زکارگه شيشه گر مپرس
ثبت است رمز عشق بسطر زبان لال
مضمون نامه اين که زقاصد خبر مپرس
(بيدل) نگفتنى است حديث جهان رنگ
صد بار بيش گفتم ازين بيشتر مپرس



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید