شماره ١٥٦: جرأت پيريم اين بس که بچندين تگ و تاز

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
جرأت پيريم اين بس که بچندين تگ و تاز
قدم عجز رساندم بسر عمر دراز
کاش بى فکر سحر قطع شود فرصت شمع
وهم انجام گدازيست بطبع آغاز
فرصت از کف ندهى تا نشوى داغ فسوس
قاصد ملک عدم نامه نمى آرد باز
رحمت از شوخى ابرام تقاضاست برى
آن در باز که بر روى کسى نيست فراز
نفس کافر نشد آگاه زاقبال سجود
کله ناز خمى داشت به محراب نماز
برکه ناليم زمحرومى و بيباکى طبع
همه بوديم زتوفيق ادب محرم راز
شور اغراض جهان برد خموشى زعدم
سرمه در کوه نماند از تگ و تاز آواز
حسن و عشق انجمن رونق اسرار هم اند
بى نياز است نياز آور و بر خويش بناز
پيش از ايجاد زتشويش تعين رستيم
در دل بيضه شکستيم دماغ پرواز
نشه فيض رياضت نتوان سهل شمرد
اى بسا سنگ که مينا شد از اقبال گداز
فکر جمعيت دل کو تهى همت بود
عقده تا باز نشد رشته نگرديد دراز
نشدم محرم انجام رعونت (بيدل)
شمع هر چند بمن گفت که گردن مفراز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید