شماره ٣٢: وضع فلک آنجا که بيک حال نباشد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
وضع فلک آنجا که بيک حال نباشد
رنگ من و تو چند سبک بال نباشد
تا وانگرى رفته ئى از ديده احباب
آب آنهمه زندانى غربال نباشد
گردن نفرازى که درين مزرع عبرت
چون دانه سرى نيست که پامال نباشد
دلرا نفريبى بفسونهاى تعين
آرايش اين آئينه تمثال نباشد
عيبى بتر از لاف کمالات نديديم
شرمى که لبت تشنه تبخال نباشد
از شکر محبت دل ما بيخبر افتاد
در قحط وفا جرم مه وسال نباشد
امروز گر انصاف دهد داد طبايع
کس منتظر مهدى و دجال نباشد
اى آينه هر سو گذرى مفت تماشاست
اميد که آهيت بدنبال نباشد
دامان کرى گير و نواى همه بشنو
تا پيش تو صاحب غرضى لال نباشد
خفت مکش از خلق و باظهار غنا کوش
هر چند بدست تو زر و مال نباشد
در هر کف خاکى که فتاديم فتاديم
پهلوى ادب قرعه رمال نباشد
تر ميکند انديشه خشکى مژه ام را
مغز قلم نرگس من نال نباشد
آزادگى و سير گريبان چه خيال است
(بيدل) سر پرواز ته بال نباشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید