شماره ٣٣٧: نشد حجاب خيالم غبار جسمانى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
نشد حجاب خيالم غبار جسمانى
حباب را نه زپيراهن است عريانى
جز انيقدر نشد از سرنوشت من ظاهر
که سجده ميچکدم چون نگين زپيشانى
چو شمع دام اميد است سعى پروازم
سزد که رنگ قفس ريزم از پرافشانى
بخاک تا نشود ساز ما و من هموار
نفس نميگذرد از تلاش سوهانى
زپيچ و تاب نفس عالمى جنون قفس است
چو گردباد توهم دسته کن پريشانى
سفر گزيده بفکر وطن چه پردازد
دوباره مرغ نگردد به بيضه زندانى
نواى عيش تو تا رشته نفس دارد
زسطر نسخه زنجير ناله ميخوانى
بمرگ نيز همان حب جاه خلق بجاست
مگر هما برد از استخوان گرانجانى
گداز ما چونگه آنسوى نم افتاده است
دل و دماغ چکيدن باشک ارزانى
غبار کثرت امکان حجاب وحدت نيست
شکوه شعله بخاشاک چند پوشانى
جنون بکسوت ناموس جلوه ها دارد
چو اشک آينه صيقل مزن زعريانى
چو خامه گر بخموشى بسر برى (بيدل)
تو نيز راز دل خلق بر زبان رانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید