شماره ٣٢٦: مزد تلاشم برهت ديده ندارد گهرى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
مزد تلاشم برهت ديده ندارد گهرى
آبله ئى کو که نهم در قدم خويش سرى
نيست درين هفت چمن چون قدت اى غنچه دهن
گلبن نيرنگ گلى سرو قيامت ثمرى
گر جرس آيد بنوا و رز سپند است صدا
غير من بى سر و پا ناله ندارد دگرى
بر قد خم سنگ مزن شيشه رنگم مشکن
تا بکشد ناله من کوه ندارد کمرى
شور جهان در قفسم صور قيامت جرسم
ميگسلد هر نفسم رشته ساز سحرى
همچو سپندم همه تن داغ سر پنبه کفن
تا عدم از هستى من ناله فشانده است پرى
نيست اقامتگه کس وادى جولان هوس
دامن عجز است رسا آبله پايان سفرى
هست امل پرورئى لازم اقبال جهان
بى ترى معز بلندى نکند موى سرى
شبهه هستى چو سحر ميکندم خون بجگر
آينه بندم بعدم کز نفس آرم خبرى
ذوق بهار و چمنت چون نشود راه زنت
جانب آن انجمنت دل نگشوده است درى
لذت اين محفل دون برنى ما خوانده فسون
داغ شو اى ناله کنون راه نفس زد شکرى
(بيدل) از آغاز گذر زحمت انجام مبر
بر رخ فرصت چقدر آينه بندد شررى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید