شماره ٣٢٤: مباش سايه صفت مرده تن آسانى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
مباش سايه صفت مرده تن آسانى
دلت فسرد مبادا بخود فرومانى
فريب حاصل جمعيتى بمزرع وهم
چو خوشه از گره کاکل پريشانى
چو گل مباش هوس غره فسون طرب
هجوم زخم دل است اينکه خنده ميخوانى
جنون مفلس ما عالمى دگر دارد
زبرگ و ساز مگو ناله است عريانى
خيال ما و منت سخت کلفت انگيز است
زشرم آب شوى کاين غبار بنشانى
بفکر خويش نرفتى و رفت فرصت عمر
کنون مگر لب گورت کند گريبانى
اگر اميد خراب بناى بيخللى ست
عمارتى نتوان يافت به زويرانى
غبار ناشده زين دامگاه رستن نيست
چو آب در قفس گوهريم زندانى
بديده هر چند کند جلوه از خزان و بهار
همان چون آينه ازماست رنگ گردانى
بداغ کلفت بى رونقى گداخته ايم
چراغ انجمن ما مدان شبستانى
بهيچ جيب قبول سر سلامت نيست
شکست گو که کند رنگ نيز دامانى
بخلوتى که حيا پرور است شوخى حسن
زچشم آينه بيرون نشست حيرانى
حريف خلوت آنجلوه بودن آسان نيست
نهفته اند نگاهى بچشم قربانى
زفرق تا قدمم صرف سجده شد (بيدل)
چو خامه رفته ام از خود بسعى پيشانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید