شماره ٣٠٠: عنانم گر نگيرد خاطر آينه سيمائى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
عنانم گر نگيرد خاطر آينه سيمائى
بقلب آسمان ها ميزنم از آه هيهائى
ز سامان دو عالم آرزو مستغنيم دارد
شبستان خط جام و حضور شمع و مينائى
دميدن گو نباشد آبيار ريشه جهدم
نهال داغ حرمانرا زمينگيرى است با لائى
نياز خاک راه نااميدى بايدم کردن
دل خون گشته در دستى سر فرسوده درپائى
سراغ خون من از گرد رنگ گل چه ميپرسى
بياد دامن او ميکشم آخر سر از جائى
چراغ حيرتم چون لاله در دست است معذورم
رهى گم کرده ام در ظلمت آباد سويدائى
درين گلشن ميسر نيست ترک احولى کردن
که در هر برگ گل آينه دارد حسن رعنائى
ز نفى ما و من اثبات وحدت کرد آگاهى
حبابى چند از خود رفت و بيرون ريخت دريائى
نبود اميدى از جام سلامت غنچه ما را
هم از جوش شکست رنگ پر کرديم مينائى
ندامت مايه ايم اى ياس آتش زن بعقبى هم
که امروز زيان کاران نه مى ارزد بفردائى
دل از کف داده ام ديگر ز کلفت ها چه ميپرسى
بسامان غبارم دامن افشانده است صحرائى
من (بيدل) حريف سعى بيجا نيستم زاهد
تو و قطع منازلها من و يک لغزش پائى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید