شماره ٢٩٨: عمر گذشت و همچنان داغ وفاست زندگى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
عمر گذشت و همچنان داغ وفاست زندگى
زحمت دل کجا بريم آبله پاست زندگى
هر چه دميد از سحر داشت ز شبنمى اثر
در خور شوخى نفس غرق حياست زندگى
آخر کار زندگى نيست بغير انفعال
رفت شباب و اين زمان قد دوتاست زندگى
دل بزبان نميرسد لب بفغان نميرسد
کس بنشان نمى رسد تير خطاست زندگى
پرتوى از گداز دل بسته ره خرام شمع
زين کف خون نيمرنگ پا بحناست زندگى
تا نفس آيت بقاست ناله کمين مدعاست
دود دلى بلند کن دست دعا است زندگى
از همه شغل خوشتر است صنعت عيب پوشيت
پنبه بروى هم بدوز دلق گداست زندگى
يک دو نفس خيال باز رشته شوق کن دراز
تا ابد از ازل بتاز ملک خداست زندگى
خواه نواى راحتيم خواه طنين کلفتيم
هر چه بود غنيمتيم صوت و صداست زندگى
شور جنون ما و من جوش و فسون و هم و ظن
وقت بهار زندگيست ليک کجاست زندگى
جز بخموشى از حباب صرفه عافيت که ديد
اى قفس اينقدر مبال تنگ قباست زندگى
(بيدل ازين سراب وهم جام فريب خورده ئى
تا بعدم نميرسى دورنماست زندگى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید