شماره ٢٨٢: زنيرنگ خيال طفل شوخ شعله در چنگى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
زنيرنگ خيال طفل شوخ شعله در چنگى
شرر جواله گرديده است تا گردانده ام رنگى
تجلى صيقل ديدار چون آينه ام اما
نميباشد بنا بينائى حيرانيم زنگى
تلاش لازم افتاده است ساز زندگانى را
سرى بر سنگ مى بايد زدن بيصلحى و جنگى
چو صبح اظهار ناکاميست سامان بهار من
زپرواز غبارى چند پيدا کرده ام رنگى
دو عالم ميتوان از يک نگاه گرم طى کردن
تگ و پوى شرر نى جاده ميخواهد نه فرسنگى
فضاى وادى امکان ندارد گردى از الفت
همان چين است اگر خارى بدامانت زند چنگى
ببال اى آه نوميدى که از افسون افسردن
طپشها خون شد اما کرد ايجاد دل تنگى
زياس قامت خم گشته بر خود نوحه ئى دارم
پريشان کرده ام در مرگ عشرت گيسوى چنگى
زبان اضطراب اشک نوميدم که ميفهمد
شکستم شيشه ئى اما نبردم بوى آهنگى
چرا بر خود ننازد چهره پرداز نياز من
شکستى طره تا بستى بروى حال من رنگى
زطبع ما درشتى برد ياد رفتگان (بيدل)
خرام نالها نگذاشت در کهسار ما سنگى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید