شماره ٢٧١: ديده ئى داريم محو انتظار مقدمى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
ديده ئى داريم محو انتظار مقدمى
يارب اين آئينه راز انگل حضور شبنمى
آنکه در يکتائيش وهم دوئى را راه نيست
چون کنم يادش مقابل ميشوم با عالمى
گريه گو خجلت فروشيهاى عرض درد اوست
از عرق در پرده هاى ديده ميدزدم نمى
چشمه خونى دگردارد بن هر موى من
خاک گردم تا بچندين زخم بندم مرهمى
چون هلالم دستگاه عاجزى امروز نيست
در عدم بر استخوانها جبهه ميديدم خمى
اى بهار نيستى از قدر خود غافل مباش
هر دو عالم خاک شد تا بست نقش آدمى
سنگ اگر گردى شرر خواهد کشيدن محملت
نيست اين آسودگيها جز کمينگاه رمى
از گزند امتداد روز و شب غافل مباش
بر سراپاى تو پيچيده است ما را رقمى
مايل قطع وفا تا چند خواهى زيستن
تيغ کين را جز تنک روئى نميباشد دمى
با کمال عجز (بيدل) بى نيازى جوهريم
در شکست ما کلاه آرائى ئى دارد خمى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید