شماره ١٦٥: اگر با پاى سروى سعى آهم رهبرى کردى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
اگر با پاى سروى سعى آهم رهبرى کردى
کف خاکسترم با بال قمرى همسرى کردى
ندادم عرض هستى ورنه با اين ناتوانيها
برنگ رشته شمعم نفس هم اژدرى کردى
نشد اول چراغ عافيت در ديده ام روشن
که پيش از دود کردن آتشم خاکسترى کردى
دلى دارم که گر آينه ديدى حيرت کارش
همان جوهر عرق از خجلت بى جوهرى کردى
نبرم رنج تزويرى که زاهد از افسون او
بهر گوسالگى خود را خيال سامرى کردى
به بيدردى فسرد و يک نفس آدم نشد زاهد
چه بودى از هوس هم اين هيولا پيکرى کردى
خوشا ملک فنا و دولت جاويد بيقدرى
که آنجا نقش پا هم بر سر ما افسرى کردى
اگر چون شانه حرفى از فسون زلف دانستى
دل صد چاک ما هم دست در بال پرى کردى
چو قمرى چشم اگر ميدوختم بر سرو آزادش
بگردن گردش رنگ تحير چنبرى کردى
نگاه او اگر افگندى سپند ناز در آتش
بحيرت ماندن چشم غزالان مجمرى کردى
زگرد جلوه خود خاک برسر ريختى (بيدل)
اگر نظاره رفتار او کبک درى کردى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید