شماره ١٥٦: نيست خاموشى بکار شمع محفل جز گره

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
نيست خاموشى بکار شمع محفل جز گره
داغشد آهى که نپسنديد بر دل جز گره
از جنون بر خويش راه عافيت هموار کن
وانميسازد طپش از بال بسمل جز گره
خامه صدقيم آهنگ صرير ما حق است
بر زبان ما نيابى حرف باطل جز گره
بيقرارانيم حرف عافيت از ما مپرس
موج ما را نيست بر لب نام ساحل جز گره
چون نفس از عاجزى تار نظر هم نارساست
هيچ نتوان يافتن از ديده تا دل جز گره
گر سر ما شد جدا از تن چه جاى شکوه است
وانکرد از رشته ما تيغ قاتل جز گره
وحشت ما گر مقام الفتى دارد دلت
ناله را در کوچه نى نيست منزل جز گره
دل بصد دامن تعلق پاى ما پيچيده است
رشته ايم و در ره ما نيست حايل جز گره
هر چه باشد وضع جمعيت غنيمت گير و بس
گر شعورى دارى از هر رشته نگسل جز گره
فرصتى کو تا بضبط خود نفس گيرد نفس
رشته کوتاه ما را نيست مشکل جز گره
ايخوشا نوميدى تدبير فتح الباب من
تا شدم ناخن ندارم در مقابل جز گره
تا نفس باقيست کلفت بايدم اندوختن
برندارد رشته تسبيح (بيدل) جز گره



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید