شماره ٨٨: اى بسمل طلب پى خون چکيده رو

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
اى بسمل طلب پى خون چکيده رو
چون اشک هر قدر روى از خود دويده رو
فرصت در اين بهار پرافشان وحشتست
همچون نگه بهر گل و خارى رسيده رو
تا چند هرزه از در هر کوچه تاختن
يکقطره خون شو و زگلوى بريده رو
امروزت از امل پى فردا گرفته است
ايغافل از غزل بخيال قصيده رو
سعى شرار اينهمه فرصت شمار نيست
يک پرزدن بهمت رنگ پريده رو
اى بيخبر زقامت پيرى چه شکوه است
عمريست بار ميکشى اکنون خميده رو
زين گرد تهمتى که نفس نام کرده اند
چون صبح دامنى که ندارى کشيده رو
کورانه چند در پى عصيان قدم زدن
شايد که باز گردى از اين راه ديده رو
بى وحشتى رهائى ازين باغ مشکل است
از بوى گل بخويش فسونها دميده رو
زين خاکدان عروج تو در خورد وحشتست
بر نردبان صبح زدامان چيده رو
قاصد پيام ما نفس واپسين ماست
گر محرمى زآينه چيزى شنيده رو
(بيدل) بهر طرف کشدت کاتب قضا
مانند خامه يک خط بينى کشيده رو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید