شماره ٧٥: نشاند عجزم بر آستانى که محوم از جيب تا بدامن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
نشاند عجزم بر آستانى که محوم از جيب تا بدامن
اگر بخوانند سر بجيبم و گر برانند پا بدامن
کجاست موقع شناس راحت که کم کشد زحمت تردد
بهر کجارد . . . دشت ناآشنا بدامن
قماش ناموس وضع خويشست در هوس خانه تعين
که دست و پاى جنون و دانش همين بجيب است تا بدامن
غبار ناگشته نيست ممکن زتهمت ما و من رهائى
بحسرت سرمه ميخروشد هزار کوه صدا بدامن
جهانى از وهم چيده برخود دماغ اقبال سربلندى
گرفتم اى گردباد رفتى و تو نيز بر چين هوا بدامن
چه شيشه سازيست يارب اينجا بکارگاه دماغ مجنون
که کرده کهسار همچو طفلان ذخيره سنگها بدامن
چو آسمان از گشاد مژگان احاطه کرديم عالمى را
زوسعت بال حيرت آخر رسيد پرواز تا بدامن
بيک رميدن زگرد امکان حصول هر مطلبست آسان
بقدر چين خفته است اينجا هزاران دست دعا بدامن
نفس بهار است غنچه دل نيم زامداد غير غافل
چو رنگ گل آتشى که دارم نمى برد التجا بدامن
بهانه دردهم کماليست در طريق وفا پرستى
عرق دمد تا من اشک بندم بدوش چشم حيا بدامن
بيا که چشم اميد (بيدل) بپاى بوس تو باز گردد
زشرم پوشيده ام چراغى چو رنگ برگ حنا بدامن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید