شماره ٦٤: گلى که کس نشد آينه اش مقابل او من

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
گلى که کس نشد آينه اش مقابل او من
درى که بست و گشادش گم است سايل او من
چو ياس دادرس سعى نارساى جهانم
دلى که زورق طاقت شکست ساحل او من
درين طپشکده بى اختيار سعى وفايم
غمش بهر که کشد تيغ بال بسمل او من
کجا برم غم نيرنگ داغهاى محبت
که شمع بود دل و سوختم بمحفل او من
بسايه دورى خورشيد بست داغ ندامت
چرا غبار خودم گر نرفتم از دل او من
بعالمى که وفا تخم آرزوى تو کارد
دلست مزرع و آتش دميده حاصل او من
کسى که برد بخاک آرزوى جوهر تيغت
بخون طپيدم ورستم چو سبزه از گل او من
غبار تربت مجنون باين نواست پرافشان
که رفت و ليلى و دارم سراغ محمل او من
رها کنيد سخن سازى جهان فضولى
خجالت است که گويد زبان قايل او من
زخود چه پرده گشايم جز او دگر چه نمايم
حق است آينه او خيال باطل او من
بجود و مهر عطاى سپهر کار ندارم
کريم مطلق من او گداى (بيدل) او من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید