شماره ٧٩٧: دل مى برد ز قند مکرر کلام من

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
دل مى برد ز قند مکرر کلام من
نى مى کند به ناخن شکر کلام من
در قطع ره ز جادو بود خضر بى نياز
از راستى غنى است ز مسطر کلام من
در گفتگوى نازک من نيست کوتهى
از مد مانوى است رساتر کلام من
در يک نفس ز مصر به کنعان کند نزول
چون بوى يوسف است سبک پر کلام من
يک روز(ه) چون کبوتر بغداد مى رود
از باختر به کشور خاور کلام من
از گوش پيشتر به دل مستمع رسد
از دلپذيريى که بود در کلام من
از خلق در حجاب سياهى نهفته نيست
از آب زندگى است روانتر کلام من
صور قيامت است مرا کلک خوش صرير
دارد نمک ز شورش محشر کلام من
کاغذ حريف آتش سوزان نمى شود
دفتر کند ز بال سمندر کلام من
بر سنگ مى زنند ز دلهاى همچو سنگ
هر چند قيمتى است چو گوهر کلام من
از مدح و هجو و هزل و طمع شسته ام ورق
پند و نصيحت است سراسر کلام من
نسبت به فکرهاى قديدش مکن که هست
از تازگى چکيده کوثر کلام من
انديشه اش ز ناخن يأجوج دخل نيست
باشد متين چو سد سکندر کلام من
چون مار پا به راه نهد کشته مى شود
انگشت اعتراض منه بر کلام من
گرديد خشک همچو صدف پوست بر تنم
تا گشت آبدار چو گوهر کلام من
يک نقطه خرده بين نتواند به سهو يافت
هر چند پيچ و تاب زند در کلام من
اى وامصيبتاه که شد خرج مردگان
چون حافظ مزار سراسر کلام من
صائب چو آفتاب ز دل تا نفس کشيد
آفاق را گرفت سراسر کلام من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید