شماره ٧٩١: همچشم آبله است دل اشکبار من

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
همچشم آبله است دل اشکبار من
در پرده دل است گره نوبهار من
کشتى در آب گوهر من کار مى کند
دريا ترست از گهر آبدار من
از پاک گوهرى چو صدف در دل محيط
گهواره اى است بهر يتيمان کنار من
از ضعف نيست خاستنش چون خط غبار
بر صفحه دلى که نشيند غبار من
دارد نشاط روى زمين در کنار بحر
از گرد بى کسى گهر شاهوار من
چون حرف دور ازان لب ميگون فتاده ام
ميخانه ها کم است براى خمار من
چون گردباد، بال و پر سير من شود
خارى که سربرآورد از رهگذار من
از سايه تخم سوخته را سبز مى کند
سروى که قد کشد به لب جويبار من
در راه ابر نيست مرا چشم انتظار
چون عنبرست از نفس خود بهار من
آسوده از خرابى سيلاب فتنه ام
هموارى من است چو صحرا حصار من
هر واديى که آيد ازو بوى خون، بود
از وحشت کناره طلب لاله زار من
بر صفحه زمين اثر از کوه غم نماند
تا آرميده گشت دل بى قرار من
خورشيد چون هلال شود پاى در رکاب
چون پاى در رکاب کند شهسوار من
دل مى خورد ز قحط خريدار، عمرهاست
در سينه صدف گهر شاهوار من
صائب مرا نظر به خزان و بهار نيست
بر يک قرار جوش زند چشمه سار من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید