زکات صحت جسم است خسته پرسيدن
نگاهبانى عمرست پيش پا ديدن
اگر چه خواب ترا نيست بخت بيدارى
مدار دست ز تمهيد چشم ماليدن
به هيچ عذر نمانده است دسترس ما را
به غير ناخن خجلت زمين خراشيدن
چه ميوه هاى گلوسوز در قفا دارد
به خاک ره زر خود چون شکوفه پاشيدن
مشو ز لغزش پا نااميد در ره عشق
که قطع مى شود اين ره به پاى لغزيدن
خموش باش که سنجيدگان عالم را
سبکسرى است به ميزان خويش سنجيدن
بپوش چشم خود از عيب مردمان صائب
ترا که نيست ميسر برهنه پوشيدن