مرا که دست به خواب است وقت گل چيدن
چه دل گشايدم از گرد باغ گرديدن؟
نظر ز روى تو خورشيد برنمى دارد
اگر چه خوب تر از خود نمى توان ديدن
دو شيوه است گل و نرگس رياض بهشت
شنيدن و نشنيدن، نديدن و ديدن
بپوش چشم ز اوضاع روزگار که نيست
لباس عافيتى به ز چشم پوشيدن
رياض حسن ترا دورباش حاجت نيست
که دست مى رود ازکار، وقت گل چيدن
مخند هرزه که از عمر صبح روشن شد
که تيغ رشته عمرست هرزه خنديدن
توان ز غره آغاز کارها صائب
به روشنايى دل، سلخ عاقبت ديدن