شماره ٦١٩: شب عيدست ساقى باده روشن مهيا کن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
شب عيدست ساقى باده روشن مهيا کن
تماشاى مه نو را ز جام زر دو بالا کن
خمارآلود بى تاب است در خميازه پردازى
لب ما بسته مى خواهي، دهان شيشه را وا کن
به شکر اين که در زير نگين دارى مى لعلى
سفال و سنگ اين ويرانه را ياقوت سيما کن
عجب عيشى است ماه نو به روى دوستان ديدن
قدح بردار و ارباب طرب را جمع يک جا کن
ز زهد خشک چون تسبيح در دل صد گره دارم
به جامى قبضه خاک مرا دامان صحرا کن
ز احياى زمين مرده به طاعت نمى باشد
دل افسرده ما را به جام باده احيا کن
ز معمارى نصيب خضر عمر جاودانى شد
به درد باده تا ممکن بود تعمير دلها کن
ز مستى کن لب جان بخش را تلقين گويايى
جهان چون چشم سوزن تنگ بر چشم مسيحا کن
به روى دل توان تسخير کردن ملک دلها را
کلاه سرکشى از سر بنه، تيغ از کمر وا کن
کمند آسمانى پاره گرديدن نمى داند
دل ديوانه را زنجير ازان زلف چليپا کن
ندارد تاب دست انداز جرأت دامن پاکان
زمين سينه را پاک از خس وخار تمنا کن
ز اقبال کريمان آبرو گوهر شود صائب
لب خواهش به ابر نوبهاران چون صدف وا کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید