شماره ٤٢٧: مى نشاند آن دهان تنگ را در خون سخن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
مى نشاند آن دهان تنگ را در خون سخن
کار دندان مى کند با آن لب ميگون سخن
در لباس عنبرين از معنى رنگين، کند
در نظرها جلوه سبزان ته گلگون سخن
تا سخن موزون نگردد مرغ بى بال و پرست
از زمين گيرى برآيد چون شود موزون سخن
دل دو نيم از درد چون شد، طبع مى گردد روان
خامه بى شق به دشوارى دهد بيرون سخن
سجده شکرست واجب چون قلم بر گردنش
مى شود نازل به شان هر که از گردون سخن
چون گذارندش به سر از نقطه داغى هر زمان؟
نيست گر از عشق ليلى طلعتان مجنون سخن
از سيه مستى قلم سر را به جاى پا گذاشت
مستى افزون مى دهد از باده گلگون سخن
ما را از خاک چون مو از خمير آرد برون
از دم خونگرم و از گيرايى افسون سخن
مى نمايد ناله زارش قلم را سينه چاک
دور افتاده است تا از عالم بى چون سخن
هستى ده روزه را عمر مؤبد مى کند
در اثر باشد ز آب زنگ افزون سخن
بس که شد گرد کسادى پرده دار گوهرش
رشک دارد در ضمير خاک بر قارون سخن
خواب را صائب چو اشک از چشم من افکنده است
بس که کرده است از خيال خود مرا مفتون سخن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید