شماره ٤٢٤: دل مدام از خط و زلف يار مى گويد سخن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
دل مدام از خط و زلف يار مى گويد سخن
هر که سودايى شود بسيار مى گويد سخن
نيست مانع چشم او را خواب ناز از گفتگو
آنچنان کز بيخودى بيمار مى گويد سخن
در صف آزاد مردان کمترست از جوز پوچ
هر سبک مغزى که از دستار مى گويد سخن
پيش رخسارى که مى لغزد بر او پاى نگاه
ساده لوح آن کس که از گلزار مى گويد سخن
با پشيمانى نگردد قدرت گفتار جمع
نيست نادم هر که ز استغفار مى گويد سخن
هر که گرد حرف حرف خود نگردد بارها
گر بود مرکز، که بى پرگار مى گويد سخن
مى کند نزديک راه عيبجويان را به خود
کارپردازى که دور از کار مى گويد سخن
نيست ساحل را ز راز سينه دريا خبر
واى بر مستى که با هشيار مى گويد سخن
مى کند ناقص عيارى هاى خود را سکه دار
کاملى کز درهم و دينار مى گويد سخن
عقل ميدان سخن بر عاقلان کرده است تنگ
ورنه مجنون با در و ديوار مى گويد سخن
مى شود کوته به اندک روزگارى عمر او
هر که صائب چون قلم بسيار مى گويد سخن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید