شماره ٤٢٣: در لب جان پرور جانان نمى ماند سخن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
در لب جان پرور جانان نمى ماند سخن
در حجاب غيب هم پنهان نمى ماند سخن
نيست مانع سرو را زنجير آب از سرکشى
چون بلند افتاد، در ديوان نمى ماند سخن
زنده جاويد مى سازد سخنور را چو خضر
در اثر از چشمه حيوان نمى ماند سخن
در گره از نافه نتوان بست بوى مشک را
چون بود رنگين، چو خون پنهان نمى ماند سخن
ديده صورت پرستان گر شود معنى شناس
در قماش از يوسف کنعان نمى ماند سخن
فهم در غور سخن کوته نفس افتاده است
ورنه از درياى بى پايان نمى ماند سخن
خون چو گردد مشک، از پامال گشتن ايمن است
پاک چون گرديد از جولان نمى ماند سخن
بر سر انصاف مى آيد فلک با ماه مصر
بيش ازين در چاه و در زندان نمى ماند سخن
مى شود چون ماه عالمگير نور اين چراغ
تا قيامت در ته دامان نمى ماند سخن
چون هدف ثابت قدم شد تير کم گردد خطا
مستمع گر دل دهد، حيران نمى ماند سخن
با سخنور کار عيسى مى کند درد سخن
هست اگر اين درد، بى درمان نمى ماند سخن
هست بر باد نفس فرمان او صائب روان
از سليمان در شکوه و شان نمى ماند سخن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید