شماره ٤١٢: به که غافل باشد آن سرو روان از خويشتن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
به که غافل باشد آن سرو روان از خويشتن
ورنه خواهد گشت از غيرت نهان از خويشتن
بى نيازست از بدآموزان دل بى رحم او
دارد اين شمشير سنگين دل، فسان از خويشتن
از غم محرومى ارباب بينش فارغ است
حسن مستورى که مى گردد نهان از خويشتن
مى کند در هر نگاهى روى شرم آلود او
از عرق ايجاد چندين ديده بان از خويشتن
نيست پرواى سلاح آن را که چون مژگان کج
مى تواند ساختن تير و کمان از خويشتن
آتش افسرده ام کز يک نسيم التفات
مى توانم کرد انشا صد زبان از خويشتن
يوسف پاکيزه دامن از زليخا چون گريخت؟
مى گريزد آشناى او چنان از خويشتن
چون توانم يافت صائب راه کوى يار را؟
من که عمرى شد نمى يابم نشان از خويشتن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید