شماره ٤٠٧: پيچ و تاب عشق را نتوان ز جان برداشتن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
پيچ و تاب عشق را نتوان ز جان برداشتن
نيست ممکن موج از آب روان برداشتن
چون صدف من هم ز گوهر دامنى مى داشتم
مى توانستم اگر دست از دهان برداشتن
خانه خالى پر و بالى است بهر سالکان
تير را آسان بود دل از کمان برداشتن
هر که از دل بار بردارد، گران بر دوش نيست
از سبوى مى گرانى مى توان برداشتن
نيست در درياى شورانگيز عالم موج را
هيچ تدبيرى به از دست از عنان برداشت
از خدا تا کى به دنياى دنى قانع شدن؟
چند از خوان سليمان استخوان برداشتن؟
برنمى گردد به ابر از گوهر شهوار آب
نيست ممکن دل ز لعل دلستان برداشتن
پسته بى مغز در لب بستگى رسواترست
نيست حاجت پرده از کار جهان برداشتن
خوشتر از صد باغ و بستان است کنج عافيت
با قفس سهل است دل از گلستان برداشتن
مى توان برداشت دل صائب به آسانى ز جان
ليک دشوارست دل از دوستان برداشتن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید