شماره ٣٨٥: چون صدف دارد خمش در خوشابى در ميان

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
چون صدف دارد خمش در خوشابى در ميان
غنچه نشفکته را باشد گلابى در ميان
زود بر هم مى خورد هنگامه حسن و عشق را
گر نباشد پرده شرم و حجابى در ميان
برنمى آرد نفس نشمرده چون صبح از جگر
هر که مى داند بود پاى حسابى در ميان
هست در موى کمر تنها بتان را پيچ و تاب
هر سر موى تو دارد پيچ و تابى در ميان
نيست در وحدت سراى آفرينش ذره اى
کز فروغ او ندارد آفتابى در ميان
از هواى گوهر يکتاى آن بحر محيط
جنت دربسته دارد هر حبابى در ميان
ديده روشندلان بى پرده مى بيند لقا
هست اگر در چشم ظاهربين نقابى در ميان
در حقيقت مو نمى گنجد ميان حسن و عشق
گر چه در ظاهر بود ناز و عتابى در ميان
دوستان از بى دماغى خون هم را مى خورند
نيست در بزمى که ميناى شرابى در ميان
گر عزيزان لعل و گوهر قيمت يوسف دهند
پيش ارباب بصيرت دارد آبى در ميان
اول ما نيستى و آخر ما نيستى است
هستى پا در رکاب ماست خوابى در ميان
دست از دنيا و مافى ها به جز مى شسته ايم
در ميان ما و زهادست آبى در ميان
حالت پوشيده احباب در بزم حضور
مى شود ظاهر چو مى آيد کتابى در ميان
از سبب مگذر که پر گوهر نمى گردد صدف
از کرم تا پاى نگذارد سحابى در ميان
هر که بست از گفتگو لب، نيست بى کيفيتى
کوزه سربسته مى دارد شرابى در ميان
پوست زندان است بر هر کس که دارد جوهرى
تيغ جوهردار دارد پيچ و تابى در ميان
پيش اهل حال صائب محشر آماده اى است
هر کجا باشد سؤالى و جوابى در ميان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید