شماره ٣٧٦: باده گلگون نمى آيد به کار عاشقان

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
باده گلگون نمى آيد به کار عاشقان
از لب ميگون خود بشکن خمار عاشقان
شعله نتواند لباس رنگ را تغيير داد
چون برد زردى برون مى از عذار عاشقان؟
خانه تن را به خاک تيره يکسان کرده اند
دست خالى مى رود سيل از ديار عاشقان
مردم کوته نظر در انتظار محشرند
نقد خود را نسيه کردن نيست کار عاشقان
کوه طورست آن که مى آيد ز هر پرتو به رقص
نيست سنگ کم به ميزان وقار عاشقان
صبح محشر را نمکدان در گريبان بشکند
شورش مغز پريشان روزگار عاشقان
در دل هر نقطه داغى سواد اعظمى است
تند مگذر اين چنين از لاله زار عاشقان
ساده از کوه گرانجانى بود صحراى عشق
نقد جان در آستين دارد شرار عاشقان
هر که خود را باخت اينجا مى زند نقش مراد
پاکبازست از پشيمانى قمار عاشقان
در سراپاى وجودم ذره اى بى عشق نيست
محمل ليلى است هر کف از غبار عاشقان
آفتاب از ديده شبنم نمى پوشد عذار
رخ مپوش از ديده شب زنده دار عاشقان
نيش الماس حوادث با کمال سرکشى
خواب مخمل مى شود در رهگذار عاشقان
خار صحراى ادب را دست دامنگير نيست
زينهار اى گل مکش دامن ز خار عاشقان
دامن برق تجلى خار نتواند گرفت
دست کوته کن ز نبض بى قرار عاشقان
خاک بيدردان به شمع ديگران دارد نظر
آتش از خود مى دهد بيرون مزار عاشقان
هر که مى داند شمار داغهاى خويش را
نيست روز حشر صائب در شمار عاشقان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید