ترم چون حباب از هوايى که دارم
که مى ريزد از هم بنايى که دارم
اميدم به دست و پايى است، ورنه
چه کار آيد از دست و پايى که دارم
به خورشيد خواهد چو صبحم رساندن
دل ساده از مدعايى که دارم
نمانم به جا هيچ افتاده اى را
به منزل برم نقش پايى که دارم
بود استخوان روزيم گر جهان را
به دولت رساند همايى که دارم
سپندست کز جا جهد جا نمايد
درين انجمن آشنايى که دارم
سخن مى شود دلنشين زود صائب
اگر دل دهد دلربايى که دارم