شماره ٢٨٥: با شوخ ديدگان هوس آشنا نيم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
با شوخ ديدگان هوس آشنا نيم
چون عقده حباب اسير هوا نيم
دنبال بيقرارى دل سر نهاده ام
چون کاروان ريگ پى رهنما نيم
دارم عقيق صبر به زير زبان خويش
مانند خضر تشنه آب بقا نيم
ديوانه ام وليک بغير از دو زلف يار
ديگر به هيچ سلسله اى آشنا نيم
اصلاح هيچ شمع پريشان نمى کنم
ايمن ز تيغ بازى صبح جزا نيم
دارم چو غنچه دست تصرف در آستين
در بوستان گسسته عنان چون صبا نيم
در آفتابروى قناعت نشسته ام
در جستجوى سايه بال هما نيم
بيطاقتى همان در فرياد مى زند
هر چند همچو بوى گل از گل جدا نيم
هر چند آبروى حياتم به باد رفت
شرمنده غبارى ازين آسيا نيم
بيرون ز تنگناى سپهرست سير من
چون پست فطرتان به زمين آشنا نيم
نقش (امل) ز لوح دل خويش شسته ام
در ششدر تعلق چون بوريا نيم
آب حيات را به خضر باز مى دهم
حمال بار منت اهل سخا نيم
با مردم سبک نکنم دست در ميان
بى لنگر و سبکسر چون کهربا نيم
صائب حساب زندگى خود نمى کنم
از عمر آن نفس که با ياد خدا نيم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید