شماره ٢٤٤: ما هوش خود به باده گلرنگ داده ايم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
ما هوش خود به باده گلرنگ داده ايم
گردن چو شيشه بر خط ساغر نهاده ايم
بر روى دست باد مرا دست سير ما
چون موج تا عنان به کف بحر داده ايم
يک عمر همچو غنچه درين بوستانسرا
خون خورده ايم تا گره دل گشاده ايم
از زندگى است يک دو نفس در بساط ما
چون صبح ما ز روز ازل پير زاده ايم
بر هيچ خاطرى ننشسته است گرد ما
افتاده نيست خاک، اگر ما فتاده ايم
چون طفل نى سوار به ميدان اختيار
در چشم خود سوار وليکن پياده ايم
عمرى است تا به پاى زمين گير همچو سنگ
در رهگذار سيل حوادث فتاده ايم
چون سبزه پا شکسته اين باغ نيستيم
ز آزادگى چو سرو به يک پا ستاده ايم
گوهر نمى فتد ز بها از فتادگى
سهل است اگر به خاک دو روزى فتاده ايم
صائب بود ازان لب ميگون خمار ما
بيدرد را خيال که مخمور باده ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید