شماره ٢٤٢: ما شمع را به شهپر خود، سر گرفته ايم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
ما شمع را به شهپر خود، سر گرفته ايم
دايم ز شيشه پنبه به لب بر گرفته ايم
بر مى خوريم با همه تلخى گشاده روى
سر مشق مشرب از خط ساغر گرفته ايم
خاموش کرده ايم به نرمى حريف را
دايم به موم، روزن مجمر گرفته ايم
بارى که سنگ سرمه کند کوه قاف را
از دوش آسمان و زمين بر گرفته ايم
تسخير کرده ايم فلک را به نيم آه
نمرود را به پشه لاغر گرفته ايم
سر پنجه تصرف ما آهنين قباست
در آب تيغ ريشه چو جوهر گرفته ايم
در زير چرخ خواب فراغت نمى کنيم
از راه سيل بستر خود بر گرفته ايم
زان خط مشکفام که خون مى چکد از و
آيينه چون محيط به عنبر گرفته ايم
دلسوزتر ز حسن گلوسوز يار نيست
ما چاشنى قند، مکرر گرفته ايم
آن زلف را به دانه دل صيد کرده ايم
سيمرغ را به دام کبوتر گرفته ايم
طوفان نوح سرد نسازد تنور ما
زينسان که ما ز آتش دل در گرفته ايم
نسبت به کوى دوست درست است عزم ما
از اضطراب دل ره ديگر گرفته ايم
از پيچ و تاب عشق که عمرش دراز باد
چون رشته جاى در دل گوهر گرفته ايم
آن آتشى که جرأت پروانه داغ اوست
در زير بال خود چو سمندر گرفته ايم
نتوان گرفت دل ز سر زلف، ورنه ما
برگ خزان رسيده ز صرصر گرفته ايم
از ما مجوى زينت ظاهر که چون صدف
ما اندرون خانه به گوهر گرفته ايم
صائب ز همزبانى عطار خوش زبان
منقار خود چو پسته به شکر گرفته ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید