شماره ٢٠٨: از گوهر سرشک بود آب و تاب چشم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
از گوهر سرشک بود آب و تاب چشم
چشمى که خشک شد نبود در حساب چشم
از چشم و دل مپرس که در اولين نگاه
شد چشم من خراب دل و دل خراب چشم
بيدار کردن دل خوابيده مشکل است
ور نه به يک دو قطره شود شسته خواب چشم
در دست رعشه دار گهر را قرار نيست
شد بيقرار اشک من از اضطراب چشم
از حيرت جمال تو آيينه خشک شد
از آفتاب اگر چه شود بيش آب چشم
خواهد دميد سبزه خط از عذار يار
تا خشک مى کند عرق خود حجاب چشم
صبح از نظاره ديده خورشيد را نيست
کى مى شود سفيدى ظاهر نقاب چشم؟
هر چند از آفتاب بود تلخى گلاب
شد تلخ از نديدن رويت گلاب چشم
از بس به روى تازه خطان چشم دوختم
چون مصحف غبار مرا شد کتاب چشم
هرگز نمى رسد لب خميازه اش بهم
از خانه است اگر چه مهيا شراب چشم
صائب شکنجه اى بتر از چشم شور نيست
پرواى شور حشر ندارد کباب چشم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید