شماره ١٨٠: روى سخن ز آينه رويان نديده ام

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
روى سخن ز آينه رويان نديده ام
گاهى ز پشت آينه حرفى شنيده ام
در قبضه من است رگ خواب هر چه هست
هر کوچه اى که هست به عالم دويده ام
لب تشنه فراقم و آماده وداع
تير ز شست جسته، کمان کشيده ام
از جور روزگار ندارم شکايتى
اين گرگ را به قيمت يوسف خريده ام
دامن فشان گذشته ام از باغ چون نسيم
چون گل به رنگ و بوى بساطى نچيده ام
مورم ولى به بال و پر حرف شکرين
خود را به روى دست سليمان کشيده ام
جوشيده ام به دشمن خونخوار چون شراب
بر روى تيغ گرمتر از خون دويده ام
آن دانه ام که سرمه شده است استخوان من
تا خويش را ز خوشه به خرمن کشيده ام
چون شمع اگر چه هر رگ من جوى آتشى است
در کام اهل دل ثمر نارسيده ام
همت به سير چشمى من ناز مى کند
آب حيات را به تکلف چشيده ام
بر روى نازبالش گل تکيه مى کند
عاشق به شوخ چشمى شبنم نديده ام
اهل نظر به چشم مرا جاى مى دهند
آن قطره ام کز آبله دل چکيده ام
صائب چو نيست اهل دلى در بساط خاک
من نيز پا به دامن عزلت کشيده ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید