شماره ١٣٤: ز بوى باده گلرنگ مى پرد رنگم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
ز بوى باده گلرنگ مى پرد رنگم
ز برق شيشه مى آب مى شود سنگم
چرا دلير نباشد غنيم در جنگم
که تا به شيشه رسد آب مى شود سنگم
به آب گوهر من غوطه مى خورد خورشيد
پياله از جگر لعل مى زند رنگم
غبار حادثه در عين سرمه ساييهاست
نفس چگونه کشد بلبل خوش آهنگم
گلم ولى جگر شير داده اند مرا
ز آفتاب تجلى نمى پرد رنگم
به يک دو جرعه ديگر خراب مى گردم
به يک دو موجه ديگر به بحر يکرنگم
نواى من دل عشاق را به جوش آرد
به گوش مردم بيدرد خارج آهنگم
چنان ز سردى عالم فسرده دل شده ام
که زخم تيشه شرر بر نيارد از سنگم
چه شد که سينه مورى نمى توانم خست
که در خراش دل خويش آهنين چنگم
شکسته پايى من شوق را ز پا انداخت
گره به کار فلاخن فتاد از سنگم
چو تار چنگ دل خويش را گداخته ام
که آمده است سر زلف فکر در چنگم
مگر فلاخن توفيق دست من گيرد
که پا شکسته چو سنگ نشان فرسنگم
تو کز سپهر برون رفته اى به خويش ببال
که من به زير فلک سبزه ته سنگم
اگر چه تلخ جبينم چو نيشکر صائب
شکر به تنگ فتاده است در دل تنگم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید