شماره ١٣٣: مرا که گفت که دست از عنان يار کشم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
مرا که گفت که دست از عنان يار کشم
کشد رقيب رکاب و من انتظار کشم
مرا که هست ميسر سبوکشى در دير
چه لازم است که درد سر خمار کشم
مرا که صبحت داغى هميشه داشته ام
چه اوفتاده که دامن ز لاله زار کشم
مرا که دست و دل از روزگار سرد شده است
چسان به رشته گهرهاى آبدار کشم
مرا که زندگى از آتش است همچون شمع
چرا ز شعله برون رخت چون شرار کشم
ز شوربختى من هر حباب گردابى است
چگونه کشتى ازين ورطه برکنار کشم
اگر نه خاطر روى تو در ميان باشد
به روى آينه دل خط غبار کشم
چو خار خشک سزاوار سوختن شده ام
عبث چه منت مشاطه بهار کشم
به مصر رفتم و از مشترى نديدم روى
متاع آينه خود به زنگبار کشم
به يک نسيم توجه ز خاک بردارم
ز ضعف پا به زمين چند چون غبار کشم
نديده هجر دل ناز پرورم صائب
عجب نباشد اگر ناله هاى زار کشم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید