شماره ١١٦: ز سر کلاه نمد را چگونه بردارم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
ز سر کلاه نمد را چگونه بردارم
که زير تيغ حوادث همين سپر دارم
چو تخم سوخته از خاک بر نمى آيد
سرى که من ز خيال تو زير پر دارم
مرا ز برگ سفر شوق کعبه غافل کرد
مگر چو آبله در راه آب بر دارم
دهم ز شوق جمال تو شستشوى نگاه
به آفتاب اگر بى رخست نظر دارم
ز طوق فاخته ديوانه اى زنجيرى
رعونتى که ز آزادگى به سر دارم
توان ز دشمن دانا کناره کرد به عقل
ز تير کج حذر از راست بيشتر دارم
کجا به سايه بال هما کنم اقبال
سعادتى که من از عشق در نظر دارم
ز دستگيرى پير مغان نيم نوميد
اگر چه همچو سبو دست زير سر دارم
دل از غبار يتيمى نمى توان برداشت
وگرنه بحر گره در دل گهر دارم
ز شوق تيغ تو از گل کنم اگر بستر
زبيقرارى خون خار در جگر دارم
به کار عالم فانى نمى رود دستم
ز عجز نيست اگر دست بر کمر دارم
چو نى به ناخن من همچو نيشکر کردند
ازين چه سود که در آستين شکر دارم
کدوى پوچ ز صهبا گرانبها گردد
علاقه بيشتر از سر به درد سر دارم
گزيده است مرا پاس آشنايى خلق
وگرنه آبله ها در دل از سفر دارم
من و جدايى و آنگاه زندگى صائب
لبى به خون خود از تيغ تشنه تر دارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید