شماره ١٥: اگر چه چندى به زمين همچو غبار افتادم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
اگر چه چندى به زمين همچو غبار افتادم
عاقبت در پى آن شاهسوار افتادم
کشش بحر مرا جانب خود باز کشيد
گر چه چون موج ز دريا به کنار افتادم
شد به يک چشم زدن خرج عدم خرده من
تا جدا ز آتش سوزان چو شرار افتادم
شد مگر قطره من بيخبر از شکر وصول؟
که ز دريا به کف ابر بهار افتادم
ز آهن و سنگ چه سختى که نيامد پيشم
در دل سوخته اى تا چو شرار افتادم
فتح بابى که مرا شد ز گلستان اين بود
که ز خميازه گلها به خمار افتادم
من که يک عمر به خود راه نبردم صائب
به چه اميد به انديشه يار افتادم؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید