شماره ١٤: بيخودى داشت ز فکر دو جهان آزادم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
بيخودى داشت ز فکر دو جهان آزادم
تا به هوش آمدم از عرش به فرش افتادم
پاى من بر سر گنج است چو ديوار يتيم
دست خود بوسه زند هر که کند آبادم
سفر بيخوديم پا به رکاب است، کجاست
باد دستى که به يک جرعه کند امدادم؟
کار من در گره از پرهنرى افتاده است
دارد از جوهر خود مو قلم فولادم
باد يارب ز سعادت همه روزش نوروز
هر که در عيد نيايد به مبارکبادم!
ناله مرغ گرفتار اثرها دارد
خواهد افتاد به دام دگران صيادم
خانه آينه را تنگ کند بر شيرين
بيستونى که مصور شود از فرهادم
منهم آن گوهر شهوار که از غلطانى
از کنار صدف چرخ به خاک افتادم
شب آبستن اميد شد آن روز عقيم
که من از مادر سنگين دل دوران زادم
به چه اميد دهم دامن فرياد از دست؟
من که فرياد رسى نيست بجز فريادم
نيست آن مصرع برجسته خدنگش صائب
که اگر بال برآرد، برود از يادم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید