شماره ٢٠٥: جمعيت ازان دل که پريشان تو باشد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
جمعيت ازان دل که پريشان تو باشد
معمورى آن شوق که ويران تو باشد
عمريست دل خون شده بيتاب گدازيست
يارب شود آئينه و حيران تو باشد
صد چرخ توان ريخت زپرواز غبارم
آنروز که در سايه دامان تو باشد
داغم که چرا پيکر من سايه نگرديد
تا در قدم سرو خرامان تو باشد
عشاق بهار چمنستان خيالند
پوشيدگى آئينه عريان تو باشد
هر نقش قدم خمکده عالم نازيست
هر جا اثر لغزش مستان تو باشد
نظاره زکونين بکونين نپرداخت
پيداست که حيران تو حيران تو باشد
مپسند که دل در طپش ياس بميرد
قربان تو قربان تو قربان تو باشد
سرجوش تبسمکده ناز بهار است
چينى که شکن پرور دامان تو باشد
در دل طپشى ميخلد از شبهه هستى
يارب که نفس جنبش مژگان تو باشد
(بيدل) سخنت نيست جز انشاى تحير
کو آينه تا صفحه ديوان تو باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید