شماره ٢٨٢: خونخوردم و زين باغ برنگى نرسيدم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
خونخوردم و زين باغ برنگى نرسيدم
بشکست دل اما بترنگى نرسيدم
عمريست پرافشان جنونم چه توان کرد
چون ناله درين کوه بسنگى نرسيدم
خوددارى من سد ره عمر نگرديد
از سکته چو معنى بدرنگى نرسيدم
چندين فلک آغوش کشيد آينه شوق
اما بعصاى دل تنگى نرسيدم
راحت چقدر غفلت انجام طرب داشت
از سايه گل هم به پلنگى نرسيدم
اين بزم بجز نشه اوهام چه دارد
جامى نگرفتم که به بنگى نرسيدم
يک گام درين مرحله ام قطع نگرديد
کز ياد نگاهت بفرنگى نرسيدم
چندانکه زخود ميروم آنجلوه به پيشست
رنگى نشکستم که برنگى نرسيدم
(بيدل) زگريبان درى و بى سر و پائى
ممنون جنونم که به ننگى نرسيدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید