شماره ٢٧٥: خراب راحتم نپسندى اى تعمير آزارم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
خراب راحتم نپسندى اى تعمير آزارم
چو مژگان سر بجيب سايه دزديده است ديوارم
گمارد آسمان بيهوده بر حالم سيه بختى
سواد معنى باريک بس باشد شب تارم
محبت مشربى پروانه شمعى نمى خواهد
بهر رنگى که خاکستر کند عشقم نمکدارم
ز حال رفتگان شد غفلتم سامان آگاهى
بچشم نقش پا همچون رد خوابيده بيدارم
بدل هر دانه ئى از ريشه خود دامها دارد
مبادا سر برون آرد ز جيب سبحه زنارم
ز صهباى دگر برخود نمى بالد حباب من
تهى گرديدن از خود دارد اينمقدار سرشارم
کسى جز منتهى عنوان کار من نمى فهمد
بسر دارد ز منزل مهر همچون جاده طومارم
تحير عمرها شد در حصار آهنم دارد
نمى افتد بزور سيل چون آينه ديوارم
ز ترک هرزه گردى محو شد پست و بلند من
برنگ موج گوهر آرميدن کرد هموارم
ز اکسير قناعت ذره من گنجها دارد
کمم در چشم خلق اما براى خويش بسيارم
بدوش بوى گل هرچند محمل ميکشم (بيدل)
همان چون نار رنگ نازک شهلاى گلزارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید