شماره ٢٦٥: حرف داغى لاله سان زير زبان دزديده ام

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
حرف داغى لاله سان زير زبان دزديده ام
مغز دردى همچو نى در استخوان دزديده ام
نم نچيد از اشک مژگان تحيرساز من
عمرها شد دست از اين تردامنان دزديده ام
گر همه طوفان کنم موجم خروش آهنگ نيست
بحرم اما در لب ساحل زبان دزديده ام
بر سوى کوى تو هم يا رب نينگيزد غبار
ناله دردى که از گوش جهان دزديده ام
سايه از بيدست و پائى مرکز تشويش نيست
عافيتها در مزاج ناتوان دزديده ام
همچو عمر از وحشت حيرت سراغ من مپرس
روز و شب مينازم از خويش و عنان دزديده ام
هستى من تا بکى باشد حجاب جلوه ات
آتشى در پنبه ماهى در کتان دزديده ام
چون مه نو گر همه بر چرخ بردم داغ شد
جبهه ئى کز سجده آن آستان دزديده ام
رنگ من يا رب مبادا ز چشم گريان نم کشد
اين ورق از دفتر عيش خزان دزديده ام
ميتوانم عمرها سيراب چون آينه زيست
زينقدر آبى که من در جيب نان دزديده ام
خورده ام عمرى خراش از چربى پهلوى خوش
تا شکم از خوردنيها چون کمان دزديده ام
معنيم يکسر گهر سرمايه گنج غناست
نيست زان جنسى که گوئى از کسان دزديده ام
اى هوس از تهمت پروا ز بدنامم مخواه
همچو گل مشت پرى در آشيان دزديده ام
در گره وار تغافل نقد و جنس کاينات
بسته ام چشم و زمين تا آسمان دزديده ام
هر نفس (بيدل) بتابى ديگرم خون ميکند
رشته آهى که از زلف بتان دزديده ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید