شماره ٢٦٦: حرفم همه از مغز است از پوست نميگويم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
حرفم همه از مغز است از پوست نميگويم
آن را که بجز من نيست من اوست نميگويم
اسرار کماهى را تا ويل نميباشد
سر را سر و پا را پا زانوست نميگويم
ظرفست بهر صورت آئينه استعداد
در کوزه اگر آبست در جوست نميگويم
معنى نظران دورند از وهم غلط فهمى
تارنج ذقن سيب است ليموست نميگويم
عيب و هنر اين بزم افشاگر اسرار است
هرچند گل چشم است بى بوست نميگويم
من دربدر انصاف از فعل خود آگاهم
گر غير بدم گويد بدگوست نميگويم
گر صفحه آفاقست يا آينه افلاک
تا پشت و رخى دارد يگروست نميگويم
جاه و حشم دنيا ننگ است ز سرتاپا
چينى چو سر فغفور بيموست نميگويم
لبريز فنا بايد تا دل همه را شايد
ناگشته تهى از خود مملوست نميگويم
گر شبهه تحقيقم زين دشت سياهى کرد
ليلى بنظر دارم آهوست نميگويم
آئين محبت نيست سوداى دوئى پختن
من (بيدل) خود را هم جز دوست نميگويم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید