شماره ٢٦٤: حباب وار که کرد اينقدر گرفتارم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
حباب وار که کرد اينقدر گرفتارم
سرى ندارم و زحمت پرست دستارم
ز ناله چند خجالت کشم قفس تنگ است
ببال بسته چه سازد گشاد منقارم
هزار زخمه چو مژگان اگر خورند بهم
نميبرد چو نگه بيصدائى از تارم
براه سيل فنا خواب غفلتم برجاست
گذشت قافله و کس نکرد بيدارم
ز انقلاب بناى نفس مگوى و مپرس
گسسته بود طنابى که داشت معمارم
طلب چو کاغذم آتش زد و گذشت اما
هزار آبله دارد هنوز رفتارم
چو نقش پا مژه بستن نصيب خوابم نيست
ز سايه بيشتر افتاده است ديوارم
تلاش مقصد ديدار حيرتست اينجا
بمهر آئينه بايد رساند طومارم
باين متاع غبار کدام قافله ام
که بيخودى به پر رنگ مى کشد بارم
سماجت طلبى هست وقف طينت من
که گر غبار شوم دامن تو نگذارم
گرفتم آينه ام زنگ خورد رفت بخاک
تو از کرم نکنى نااميد ديدارم
بدرد عاجزى من که ميرسد (بيدل)
که برنخاست ز بستر صداى بيمارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید