شماره ٢٦٣: چيزى از خود هر قدم زير قدم گم ميکنم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
چيزى از خود هر قدم زير قدم گم ميکنم
رفته رفته هرچه دارم چون قلم گم ميکنم
بى نصيب معنيم کز لفظ ميجويم مراد
دل اگر پيدا شود دير و حرم گم ميکنم
اى هوس دود تعين بر دماغ من مپيچ
زير اين پرچم چو شمع آخر علم گم ميکنم
تشنکام حرص ميميرد قناعت تا ابد
يکعرق گر از جبين شرم نم گم ميکنم
دعوى خضر طريقت بود نم آواره کرد
اندکى گر کم شود اين راه کم گم ميکنم
تا غبار وادى مجنون بيادم ميرسد
آسمان بر سر زمين زير قدم گم ميکنم
رنگ و بو چيزى ندارد غير استغنا بهار
هرچه از خود گم کنم با او بهم گم ميکنم
دل نميماند بدستم طاقت ديدار کو
تا تو مى آئى به پيش آينه هم گم ميکنم
عالم صورت برون از عالم تنزيه نيست
در صمد دارم تماشاگر صنم گم ميکنم
قاصد ملک فراموشى کسى چون من مباد
نامه ئى دارم که هرجا مى برم گم ميکنم
دم مزن از جستجوى شوق بى پرواى من
هرچه مى يابم ز هستى تا عدم گم ميکنم
بر رفيقان (بيدل) از مقصد چسان آرم خبر
منکه خود را نيز تا آنجا رسم گم ميکنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید