شماره ٢٤١: چو شمع از انفعال آگهى بيتاب ميگردم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
چو شمع از انفعال آگهى بيتاب ميگردم
بصيقل ميرسد آينه و من آب ميگردم
حيا چون موج گوهر شوخى از سازم نميخواهد
اگر رنگم در گردش زند بيتاب ميگردم
ندانم درد دل جوشيده ام با نيش فصادم
نوا خونست سازى را کمن مضراب ميگردم
بضبط اشک برق مزرع شوقم مشو ناصح
نهال ناله ام بى گريه کم سيراب ميگردم
غبار ما و من از صاف معنى غافلم دارد
اگر زين جوش بنشينم شراب ناب ميگردم
خيال هستيم صد پرده بر تحقيق مى بافد
زناموس کتان گر بگذرم مهتاب ميگردم
خمى بر دوش همت بسته ام از قامت پيرى
کشم زين ورطه تا رخت هوس قلاب ميگردم
درين صحرا که جز عنقا ندارد گرد پيدائى
سياهى گر کنم خورشيد عالمتاب ميگردم
بدير و کعبه ام آوازه ناقدردانيها
سرم گر محرم زانو شود محراب ميگردم
ندامت آبياريهاى کشت غم جنون دارد
بچشم تر گهرها بسته چون دولاب ميگردم
تميز از طينت من ننگ غفلت ميکشد (بيدل)
بچشم هر که خود را ميرسانم خواب ميگردم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید