شماره ٢١٣: تا نفس آب زندگيست هيچ ببو نميرسم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
تا نفس آب زندگيست هيچ ببو نميرسم
با تو چنانکه بيخودم بيتو بتو نميرسم
خجلت هستيم چو صبح در عدم آب ميکند
جيب چه رنگ بر درم منکه ببو نميرسم
در سرى کوى ميکشان نشه خجلتم رساست
دست شگسته دارم و تا بسبو نميرسم
گرنه فسونگرست چرخ خلق خراب نازکيست
هيچ بساز حسن اين آبله رو نميرسم
سجده گه اميد نيست معبد بى نيازيم
تا نگدازد آرزو من بوضو نميرسم
رنج طلب کشم چرا کاين ادب شکسته پا
ميکشدم بمنزلى کز تگ و پو نميرسم
شرم حصول مدعا مانع خود نمائيم
بى ثمرى رسانده ام گر بنمو نميرسم
چينى بزم فطرتم ليک زبخت نارسا
تا نرسد سرم بسنگ تا سر مو نميرسم
زين نفسى که هيچ سو گرد پيش نميرسد
نيست دمى که من بخويش از همه سو نميرسم
غفلت گوهر از محيط خجلت هوش کس مباد
جرم بخودرميدنست اين که باو نميرسم
(بيدل) ازان جهان ناز فطرت خلق عارى است
آنچه تو ديده ئى بگو خواه مگو نميرسم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید