شماره ٢١٢: تا مى زجام همت بدمست ميکشم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
تا مى زجام همت بدمست ميکشم
جز دامن تو هر چه کشم دست ميکشم
عنقا شکار اگر نشود کس چه همت است
خجلت زمعنى ئى که توان بست ميکشم
قلاب امتحان نفس در کشاکش است
زين بحر عمرهاست همين شست ميکشم
ممتاز نيست عجز و غرورم زيکدگر
چون آبله سرى که کشم پست ميکشم
دل بستنم بگوشه آنچشم صنعتى است
تصوير شيشه در بغل مست ميکشم
خاکستر سپند من افسون سرمه داشت
دامان ناله ئى که زدل جست ميکشم
جز تحفه سجود ندارم نياز عجز
اشکم همين سرى بکف دست ميکشم
چونصبح عمرهاست درين وادى خراب
محمل بر آن غبار که ننشست ميکشم
(بيدل) حباب وار بدوشم فتاده است
بار سرى که تا نفسى هست ميکشم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید