شماره ١٨٠: بهر زمين که خبرگيرى از سواد عدم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
بهر زمين که خبرگيرى از سواد عدم
فتاده نامه ما سر بمهر نقش قدم
زاهل دل بجز آثار انس هيچ مخواه
رميده گير رميدن زآهوان حرم
بخوان عهد و وفا خلق خاک مى ليسند
نماند نام نمک بسکه شد غذاى قسم
علم بعرصه پستى شکست شهرت جاه
دميد سلسله موى چينى از پرچم
سخن اگر گهر است انفعال گويائيست
خموش باش که آب گهر نگردد کم
خيال خلد تو زاهد طويله آرائيست
خرى رها کن اگر بايدت شدن آدم
بسا گزند که ترياق در بغل دارد
زبان سنگ ترى خشکيش بود مرهم
مزاج خود شکن آزار کس نميخواهد
کم است ريزش خون تيغ راز ريزش دم
غبار حاجت ما طرف دامنى نگرفت
يقين شد اينکه بلند است آستان کرم
خجالت است خرابات فرصت هستى
قدح زنيد حريفان همين بجبهه نم
بخط جاده پرکار رفته ايم همه
چو سبحه پيش و پس اينجا گذشته است زهم
بياد وصل که لبريز حسرتى (بيدل)
که از نم مژه ات ناله ميچکد چو قلم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید