شماره ١٧٩: بهر جا رفته ام از خويشتن راه تو مى پويم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
بهر جا رفته ام از خويشتن راه تو مى پويم
اگر نزديک اگر دورم غبار آن سر کويم
هواى ناوکى دارم که هر جا گل کند يادش
ببالد استخوان مانند شاخ گل بپهلويم
بمضراب خيالى ميکند طوفان خروش من
زبان رشته سام نميدانم چه ميگويم
بگردون گر رسم از سجده شوقت نيم غافل
چو ماه نو جبينى خفته در محراب ابرويم
دو تا شد پيکر و آهى نباليد از مزاج من
نوا در سرمه خوابانيده تر از چنگ گيسويم
نشاند آخر وداع فرصتم در خاک نوميدى
غبارى از طپش وامانده جولان آهويم
تحير خون شد از نيرنگ سحرآميزى الفت
که من تمثال خود مى بينم و آينه اويم
بتکليف بهارم ميدهى زحمت نميدانى
بجاى گل دل خون گشته ئى دارم که مى بويم
تميز رنگ حالم دقت بسيار ميخواهد
که من از ناتوانى در نظرها رستن مويم
چو شمعم گر باين رنگست شرم ساز پيمائى
عرق گل ميکنم چندانکه زنگ خويش ميشويم
چو آنموئى که آرد در تصور کلک نقاشش
هنوز از ناتوانيها بپهلو نيست پهلويم
بضبط خود چه پردازد غبار ناتوان من
نسيم کويش از خود رفتنى مى آورد سويم
چنان محو تماشاى گريبان خودم (بيدل)
که پندارم خيال او سرى دارد بزانويم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید